زاغک نامه |
[ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/6/19 ] [ 8:16 عصر ] [ سپهر ]
[ نظر ]
همه جا مثل اینجا نیست که همه چیز طبق برنامه پیش برود.همه سر ساعت مشخصی بیایند سر کار و بعد از 8 ساعت خواب و 8 ساعت کار مفید بعد از ساعت 8 به تفزیح بپردازند.بیرون از اینجا شرایط طوری است که برای یک لقمه نان دراوردن و زندگی کردن باید مدرسه را رها کرد!نمونه اش همین هالیوود.اگر فکر میکنید تحصیل در در هنر مهم مهم است یک نگاه به لیست پایین کنید و خودتان قضاوت کنید.که ایا این افراد در شغلشان تاثیر گذار بوده اند؟اره واقعا؟یعنی واقعا داریم؟ ال پاچبنو:در 17 سالگی تحصیل در مدرسه ی هنرهای زیبای نیویورک را رها کرد تا با مشغول شدن در شغل های معمولی،پشتیبانی مالی کافی را برای دنبال کردن حرفه ی بازیگری داشته باشد. چارلی شین:تنها چند هفته پس از دیپلم گرفتن به دلیل غیبت های مکرر از مدرسه ی سانتامونیکا اخراج شد! کامرون دیاز:دبیرستان پلی تکنیک لانگ بیچ را پس از دریافت پیشنهاد رها کرد. جیم کری:برای کمک مالی به خانواده اش در سن16 سالگی تحصیل را رها کرد. جان تراولتا:در 16 سالگی برای بازی در فیلم به خانه خوش اومدی کوتر مدرسه را رها کرد. دروباریمور:کلاس یازدهم بود که به مرکز بازپروری فرستاده شد و تحصیل را رها کرد. حالا کی میخواد از مدرسه فرار کنه؟؟؟ [ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/6/19 ] [ 1:38 عصر ] [ سپهر ]
[ نظر ]
خبر خوش برای همه ی طرفداران کشتی کج.اج (edge) تا کم تر از یک هفته ی دیگر به wwe برمیگردد.بعد از راب ون دام نوبت اج هست که برگردد.به نظر شما اج میتوناد دوباره با کریشن قوی ترین تیم دونفره ی تاریخ را درست کنند؟ [ یادداشت ثابت - جمعه 92/6/16 ] [ 1:55 عصر ] [ سپهر ]
[ نظر ]
اینم عکس تامی که خودم ازش گرفتم.
حدودا دوماه پیش بود.یک روز عصر که هوا خیلی گرم بود رفته بودم قدم بزنم.توی سه تا کوچه اونور تر بغل یک خونه یک بچه ی گربه ی کوچولو دیدم که روی زمین نشسته بود.نزدیکش که شدم دیدم عین ادم نشسته و نمیتونه تکون بخوره.یک بچه ی تقریبا شش ساله به من گفت:این گربه مریضه.مردم رد میشن میشورنش.دیدم تمام هیکلش خیسه و داره ناله میکنه.کردمش توی یک پلاستیک گتده و با چنگاش مقابله کردم و اوردمش خونه.از اون جهت که خونه ی ما اپاتمانیه مجبور شدم بزارمش تو پارکینگ و حیاط.بعد که دامپزشکی بردیمش فهمیدیم یکی از پاهاش یک عفونت کوچیک کرده.باید روزی دوتا امپول به پاش میزدیم.امپول زدنو از مامانم یاد گرفتم و هر روز بهش امپول میزدم.اسمشم گذاشته بودیم تامی.هر وقت منو میدید خرخر میکرد خودشو مینداخت روی پای من.چون یکی از پاهاش مصدوم بود و بین حیاط و پارکینگ ماهم چندتا پله است نمیتونست از پله حیاط بره بالا.دو سه روز بعد یکی از همسایه هامون بیرون انداختنشو شروع کرد.هر وقت میومدیم میدیدیم نیست و باید در خونه رو وا میذاشتیم تا ده دقیقه ی بعد بیاد.همسایه هامون همش حیوون بیچاره رو اذیت میکردن مخصوص بچه ی چاق و خنگ یکیشون که همش ازش میترسید و فقط لگد تو دهنش میزد.یکی از همسایه هامون پیشنهاد داد بذاریمش تو انبار 40 سانت در یک متری!منم فهمیدم که همسایهامون خیلی عتیقن.خلاصه همش گیر میدادن و میگفت گربه هه کثیف کاری میکنه(حالا انگار خودشون نمیکنن)و ما مجبور شدیم بیاریمش تو تراسمون.گربه ی بیچاره همش یک جا میشست.بعد از دوهفته تصمیم گرفتیم تامی رو ببریم پارک ملت و ولش کنیم.ولی بابام گفت میبرمش پیش یکی از دوستام.وقتی بردش پیش دوستش تامی از گشنگی دوروز بعد فرار کرد و اگه زنده باشه اون سر شهره.نمیدونم میتونم ببینمش یا نه ولی تامی تنها حیوونی بود که از بین حیوونام دست اموز بود ورفتارش با من متفاوت بود.دلم براش میسوزه که با اون پای شل تو خیابونا اواره شد. [ یادداشت ثابت - جمعه 92/6/16 ] [ 1:16 عصر ] [ سپهر ]
[ نظر ]
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/6/15 ] [ 11:20 عصر ] [ سپهر ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |