زاغک نامه |
استالین در 18 دسامبر 1878 به دنیا امد.این سبیل کلفت نازنین با چرچیل پدر المان و ژاپن رو در اوردن سگ نازی هارو ناک اوت کردن.استالین مثل همه ی دیکتاتور های روانی کودکی بدی داشت.پدرش همیشه بود مست/یکمیم بود بت پرست(شعرو داشتین؟) وقتی پدر سبیل کلفت(که اون موقع سبیل نداشت که کلفت باشه)خونه میومد گیر میداد:چرا در گنجه بازه،کو تخم مرغ تازه،چرا دم خر درازه،سگ چرا هف هف میکنه،صابون چرا کف میکنه....(به دلیل طولانی بودن بقیشو تو دلتون بخونین) بعدم اسی و ننه اسی(منظور مادر گرامی اسی هاست)به باد کتک میگرفت و کلی میکرد حال/مرتیکه روانی هار. یک نکته رو من یادم اومد که باید رباره ی اسم سبیلو عرض کنم.اونم اینه که برعکس همه ی روسها که اخر اسمشون اسکی داره،این اسی اخرش نداره.البته استالین اسم مستعارش بود و بعد اینکه رهبر شد و خون مردمو تو شیشه کرد برای خودش این اسمو انتخاب کرد که معنیش میشه مردپولادین(نه بابا؟) اسم اصلیش یوسیف ویسارینویچ جوگاشویلی بود.حالا که بهتر فکر میکنم میبینم حق داشت اسم مستعار واسه خودش بذاره. میگن کسی گریه استالینو در بچگی وقتی کتک میخورد ندیده.که خب به نظر من دلیلش هست واضح.چون پدرش وقتی مست میکرد و بطری مشروبو میخواست تو سر این بدبختا بشکنه کسی جرئت نمیکرده بیاد کلیک کلیک از استالین عکس بگیره.تازشم کسی براش مهم نبوده.کی میدونسته بعدا اسی دیکتاتور مشهوری میشه؟خدارو شکر باباش رفت و گم گور شد. اکاترینا، مادر استالین، در خانه مردم کار میکرد و لباس میشست و یکی از مشتریانش یکی از یهودیان گوری به نام دیوید پاپسیمدوف بود. پاپسیمدوف به جوزف (که به همراه مادرش به کمک میرفت) پول و کتاب میداد و مشوق او بود.دههها بعد پاپسیمدوف به کرملین رفت تا ببیند «سوسو»ی کوچولو به کجا رسیدهاست. استالین نه تنها به گرمی از او استقبال کرد که با لبخند در اماکن عمومی به گفتگو با او میپرداخت.(حتما متوجه شدید این قسمتو از ویکی پدیا کردم کپی).به نظر من که این فقط ظاهر قضیه بوده.استالین دیویدو میبره یه جای خلوت و پس از سرفه کوتاهی میگه:چرا در گنجه بازه..... دیویدم میگه برو گمشو سبیلو.اسی هم عصبانی میشه و با پتک صورتشو.....بوم!بعدم میخونه:گفتم دیوید بنده خدا رفته کلیسا واسه ی دعا،اما بعدش فهمیدم اقارفته پیش خدا....لای لای لای. همسر اول استالین، اکاترینا سوانیدزه، در 1907 تنها چهار سال پس از ازدواج درگذشت.استالین تو تشیع جنازش گفت اون تنها کسی بود که قلب سنگی نحص منو اب میکرد.بیچاره زنش از دستش چه کتک ها که نخورد.اون از این زنش یک پسر به اسم یاکوف جوگاشویلی اورد.انقدر اسی به پسرش گیر داد که تصمیم به خودکشی گرفت ولی تیرش به خطا رفت.اسی هم گفت خاک توسرش که نمتونه سرشو هم هدف بگیره.بعد به ارتش سرخ پیوست و اسیر المانها شد.اونا پیشنهاد دادن پسر سبیل کلفتو با یک ژنرال عوض کنن که اسی گفت:اِ...زرنگینا....ستوان اشغالی میدین ژنرال میگیرین.برین به سیخ بکشینش. شما میتونین بیو گرافی ادمیشو از تو ویکی پدیا بخونین. [ یادداشت ثابت - شنبه 92/6/31 ] [ 3:36 عصر ] [ سپهر ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |