زاغک نامه |
اینم عکس تامی که خودم ازش گرفتم.
حدودا دوماه پیش بود.یک روز عصر که هوا خیلی گرم بود رفته بودم قدم بزنم.توی سه تا کوچه اونور تر بغل یک خونه یک بچه ی گربه ی کوچولو دیدم که روی زمین نشسته بود.نزدیکش که شدم دیدم عین ادم نشسته و نمیتونه تکون بخوره.یک بچه ی تقریبا شش ساله به من گفت:این گربه مریضه.مردم رد میشن میشورنش.دیدم تمام هیکلش خیسه و داره ناله میکنه.کردمش توی یک پلاستیک گتده و با چنگاش مقابله کردم و اوردمش خونه.از اون جهت که خونه ی ما اپاتمانیه مجبور شدم بزارمش تو پارکینگ و حیاط.بعد که دامپزشکی بردیمش فهمیدیم یکی از پاهاش یک عفونت کوچیک کرده.باید روزی دوتا امپول به پاش میزدیم.امپول زدنو از مامانم یاد گرفتم و هر روز بهش امپول میزدم.اسمشم گذاشته بودیم تامی.هر وقت منو میدید خرخر میکرد خودشو مینداخت روی پای من.چون یکی از پاهاش مصدوم بود و بین حیاط و پارکینگ ماهم چندتا پله است نمیتونست از پله حیاط بره بالا.دو سه روز بعد یکی از همسایه هامون بیرون انداختنشو شروع کرد.هر وقت میومدیم میدیدیم نیست و باید در خونه رو وا میذاشتیم تا ده دقیقه ی بعد بیاد.همسایه هامون همش حیوون بیچاره رو اذیت میکردن مخصوص بچه ی چاق و خنگ یکیشون که همش ازش میترسید و فقط لگد تو دهنش میزد.یکی از همسایه هامون پیشنهاد داد بذاریمش تو انبار 40 سانت در یک متری!منم فهمیدم که همسایهامون خیلی عتیقن.خلاصه همش گیر میدادن و میگفت گربه هه کثیف کاری میکنه(حالا انگار خودشون نمیکنن)و ما مجبور شدیم بیاریمش تو تراسمون.گربه ی بیچاره همش یک جا میشست.بعد از دوهفته تصمیم گرفتیم تامی رو ببریم پارک ملت و ولش کنیم.ولی بابام گفت میبرمش پیش یکی از دوستام.وقتی بردش پیش دوستش تامی از گشنگی دوروز بعد فرار کرد و اگه زنده باشه اون سر شهره.نمیدونم میتونم ببینمش یا نه ولی تامی تنها حیوونی بود که از بین حیوونام دست اموز بود ورفتارش با من متفاوت بود.دلم براش میسوزه که با اون پای شل تو خیابونا اواره شد. [ یادداشت ثابت - جمعه 92/6/16 ] [ 1:16 عصر ] [ سپهر ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |